تنهای تنها .ساکت ساکت . غمگین غمگین

شاید این جمعه بیاید....شاید

می توان در كوچه باغ زندگی پاسخ لبخند را با یاس داد

 

 می توان با لهجه سرخ دعا تا آسمان پرواز كرد

می توان در كنار دوست با آرزوی او هم سهم داشت

 می توان از شهر شبو ها گذشت همسایه مهتاب شد

می توان در غربت داغ كویر صحبت ابری كه می گرید شنید

+نوشته شده در شنبه 30 بهمن 1389برچسب:,ساعت16:25توسط محمد | |

من نمی دانم

و همین درد مرا سخت می آزارد

که چرا این انسان،این دانا

ره نبرده است به اعجاز محبت

چه دلیلی دارد

چه دلیلی دارد،که هنوز

مهربانی را نشناخته است

ونمی دانم در یک لبخند،

چه شگفتیهایی پنهان است

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن_به خدا_سهل ترین کار است

و نمی دانم،که چرا انسان

تا این حد، با خوبی_ بیگانه است

و همین درد سخت مرا می آزارد......m.h .

+نوشته شده در پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:,ساعت16:32توسط محمد | |

بیا که دوست دارمت !!

بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را

 

بگسترد.

بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید

تو آورد...

شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق

صبر،

تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...

بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.

شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.

آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.
.
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.

..

+نوشته شده در دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:,ساعت16:23توسط محمد | |

دستانم بوي گل مي داد،

 

 مرا به جرم چيدن گل محكوم كردند،

اما هيچ كس فكرنكرد شايد من گلي كاشته باشم

 

+نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:,ساعت21:53توسط محمد | |

 

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم


گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم


گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم


گفتی که برای باغ دل، پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم


گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم


گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم


گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم


گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم


گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم


+نوشته شده در پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,ساعت7:46توسط محمد | |

سلام ...

 

یکی بود یکی نبود

 

زیرگنبد کبود....!!

 

یه فریاد دل شکسته بود

 

کنار دیوار دل نشسته بود

 

دل به فریاد عاشقانه بسته بود

 

اما هنوز لبهای عاشق بسته بود

 

نگاهش از همه خسته بود...!!!

 

گوش به صدای زنگ تلفن بسته بود!!!

 

درهای خانه با زنجیر بسته بود؟؟؟

 

توی سکوت تنها یک جوان دل شکسته بود!!!

 

نفسش به صدای عاشقانه بسته بود!!!

 

حیف که صدای عاشقانه مرده بود!!!


 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:,,ساعت9:11توسط محمد | |