آنچه میخواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمیخواهیم ٬ آنچه دوست داریم نداریم
چه زود دیر می شود آمدنت چشمانم مانده به انتظار بیهوده در آن سوی ندیدن در غروبی غمگین که هیچ وقت دیده نشد مرا اینجور رها مکن. مگر برایت چه بودم مگر برایت که بودم که رهایم کردی ورفتی و محو شدی . درغبار در مه درتاریکی . وقتی مه وغبار رفت نبودی حالا در پی ات کجا بگردم به کجا روم از که بپرسم؟ دلتنگم از غروب از سرخی . دیگر ندارم حرکتی دیگر خسته ام خسته ام از تو ...خسته ام از خواستن از نبودن از نور از تاریکی امیدی برای ماندن نیست برای رفتن نیست . خوش به حال شمع پروانه ای دارد خوش به حال گل چکاوکی دارد. شدم مثل دریای که آب ندارد مثل کوهی که برف ندارد ابری که باران ندارد رفتی ومن ماندم تنهای تنها ... غمگین غمگین .................................................................. چه زود دیر می شود آمدنت ........................................چه زود دیر می شود آمدنت
من از بهار و اقاقیا که روی حصار سنگی دیوارها می نشیند از آفتاب و زلالی بی حد آب از روزهای بلند، از شتاب از خورشید بیمار پاییزی از پایان فصلها می ترسم من از سکوت می ترسم از تکرار لحظه های بی کلمه از دوری واژه ها با ذهن من از هر چه مرا منتظر می گذارد می ترسم و از این صبوری من که بازتاب لحظه های مکرریست از نوع نقابهای انسانی... من از بودن پشت نقاب سرد و بی احساس از شعله های سرکش دیوانگی می ترسم از هنگامی که میدوی و هنگامی که خواب آلوده اند می ترسم من از آواز نوازشگر دستان او چشمان صمیمانه او از دست سوزنده او
هزار بار این راه را رفته ام آمده ام اما ندانستم برای چه بود و برای که بود هزار بار نگاه گردم اما ندانستم به چه نگاه می کنم برای دیدن چی نگاه می کنم رفتمو رفتم به آخرش رسیدم اما هیچی نیافتم .آمدنم بهر چه بود خسته بودم خسته تر شدم کسی نبود پس برای چه هستیم برای که می رویم در آن فراسوی نوری دیده می شود زیبا و قشنگ اما جز سرابی بیش نبود خوش بحال کسانی که ندانستند و نمی دانند خوش بحال کسانی که ندیدند و نمی بینند اینجا که هستم همه مرده اند اما مرده متحرک اما گرگ اما سوزان اماخسته می شود گفت دیدار مرگ اما مرگی هم نبود مثل طوفانی همه را برد مثل سرابی نبود خسته ام.....
نومیدی هنگامی كه به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود. چه قدرت و غنائی اس...ت در ناگهان هیچ نداشتن! اضطرابها همه زاده ی انتظارها است. در این كویر فریب سرابی هم نیست. جاده ها همه خلوت،راه ها همه برچیده و دلها همه سرد نگاها همه نگران آخرش هم ندانستیم چه هستیم که هستی کجائیم
چشمانم مانده براه همیشه انتظار بیهوده بیهوده
شبی به خلوت من از پی نظاره بیا به چشم های درخشان تر ا زستاره بیا اگر چو ماه،به وقت سحر برون رفتی به شب که تیره شود آسمان،دوباره بیا دو گوش خویش به پروین و زهره آذین کن به خلوت شب من با دو گوشواره بیا به پیش جمع،کلامی مخواه از لب من به چشم من نظری کن،به یک اشاره بیا اگر که گریه ما را ندیده ای هرگز شبی به خلوت من از پی نظاره بیا
مادر يعني حرفهاي كودكانه شيطنت هاي بچه گانه مادر يعني دلهاي عاشقانه محبتهاي بي بهانه مادريعني شبهاي تاريك زير نورمهتاب مادريعني راز هاي پنهان دلهاي غمگين توي تنها ئياي سرد سرد دور دور .....
گئتمه ای یار منی هیجرینده پریشان ائلمه اولرم من آیریلیقدان منی بی جان ائلمه سن گئدرسن کوسرم منده بوتون عالمه یار گر سئویرسن منی، بو گؤزلری گیریان ائلمه آیریلیب گئتسن اگر، بیل سئوینر دوشمانیمیز نه اولار یالواریرام دوشمانی خندان ائلمه سنسیزلیک یار باغی بوستانی منه زیندان ائدر گوزلیم گئتمه منه دونیانی...
نیمه شب در کوچه های بی کسی در سکوت آواز خواندم نیمه شب اشک ها از دیده راندم نیمه شب آمدم در کوچه بینم روی تو دیدمت از پای ماندم نیمه شب دیده را طاقت به دیدارت نبود کس چو من آن شب گرفتارت نبود مرغ دل در سینه آرامش نداشت چون دگر مقبول درگاهت نبود رفتی و من ماندم و دلواپسی گم شدی در بوته های اطلسی رفتی و دیدم فقط ماه است و من نیمه شب در کوچه های بی کسی
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی
به شیطان گفتم: لعنت بر شیطان! لبخند زد. تو نكرده ام ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند. پاسخ داد: هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر، بر من منگر تاب نگاه تو ندارم، بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه، در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم، ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب، با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه، من او نیم او مرده و من سایه ی اویم، من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است، او در دل سودازده از عشق شرر داشت، او در همه جا با همه کس در همه احوال، سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت، من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است، در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود، وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ، مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود، من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ، دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت، اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش، مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت، بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم، آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد، او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه، چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد، من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش، افسردگی و سردی ی کافور نهادم، او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر، سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم ..
تنها یک روز کسی را دوست داری و روز بعد تنهائی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده است مثل یک میهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست تو نمی توانی آن را تغییر دهی پس تنها آواز بخوان این تنها کاریست که از دستت بر می آید تنهای....................تنها
می توان در كوچه باغ زندگی پاسخ لبخند را با یاس داد می توان با لهجه سرخ دعا تا آسمان پرواز كرد می توان در كنار دوست با آرزوی او هم سهم داشت می توان از شهر شبو ها گذشت همسایه مهتاب شد می توان در غربت داغ كویر صحبت ابری كه می گرید شنید
من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد که چرا این انسان،این دانا ره نبرده است به اعجاز محبت چه دلیلی دارد چه دلیلی دارد،که هنوز مهربانی را نشناخته است ونمی دانم در یک لبخند، چه شگفتیهایی پنهان است من بر آنم که در این دنیا خوب بودن_به خدا_سهل ترین کار است و نمی دانم،که چرا انسان تا این حد، با خوبی_ بیگانه است و همین درد سخت مرا می آزارد......m.h .
بیا که دوست دارمت !! بگسترد. تو آورد... صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...
دستانم بوي گل مي داد، مرا به جرم چيدن گل محكوم كردند، اما هيچ كس فكرنكرد شايد من گلي كاشته باشم
گفتی که به احترام دل باران باش -small;">
سلام ... یکی بود یکی نبود زیرگنبد کبود....!! یه فریاد دل شکسته بود کنار دیوار دل نشسته بود دل به فریاد عاشقانه بسته بود اما هنوز لبهای عاشق بسته بود نگاهش از همه خسته بود...!!! گوش به صدای زنگ تلفن بسته بود!!! درهای خانه با زنجیر بسته بود؟؟؟ توی سکوت تنها یک جوان دل شکسته بود!!! نفسش به صدای عاشقانه بسته بود!!! حیف که صدای عاشقانه مرده بود!!!
|
About
ای معنای انتظار یک لحظه به ایست دیوانه شدن به خاطرات کافی نیست یک لحظه به ایست و یک جمله بگو.... تکلیف کسی که عاشقش کردی چیست؟؟؟ Archivesخرداد 1393بهمن 1390 آبان 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 بهمن 1389 AuthorsمحمدLinks
m1 Specificبلاگ کدفتو نایت آپلود عکس گالری عکس انتخاب وبلاگ برتر کد موسیقی لایت قالب های نایت اسکین LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |